به سراغ من اگر میآیید با راهنما بیایید
مبادا که ترک بردارد چینی نازکِ شیشه یِ جلویِ زن
و از داغِ وسوسه های عن بر این
پر از بویِ بنگ کیو بنگ
در سوراخِ مستراح
هوف بکشیم
میخکوب شویم.
اینبار با دُمبِ شیر بازی می کنی
یادِ فرقه یِ فلاکت زده یِ 
تنهایِ دستانت باش
بلکه از جادوی چین و ماچین
نافِ مشکینِ یک بی مزه را 
عنپوشِ شکرینِ زخمِ زبانت بشوم
راه تو باز است
من از طریقِ همین مسنجر
اعلام حضور کردم
و پابه پایِ حجرالاسود
به وضویِ پروانه غبطه خوردم
وقتی در B6 های فولادشهر
یک سیگاریِ علف پیچیده
با امین لیسیده
یک نفر هی ده سال بعد از دریا
روی رد پایش می شاشید
و می گفت آخیشششش
وجدانم راحت شد
هر که شاشش بیش برفش ریزتر
بارانش سیاهتر
باران های نوامبرش انگبین تر
شعرهایش شیرتر از عسل
پنیرتر از خیار
و سیرتر از آشِ شله قلمکارِ کارین ماتوسیان است
هِی نماز بردیم بر صلیبِ عیسی
هِی صلیب شدیم بر خاکِ بلا
هِی ادایِ مارا خروسِ لاری خواند و مرد شد
هِی از غیرت ما تنش لرزید 
و 
کُفرِ محزون مثلِ سرش سرخ
مثلِ بیماریش عریان
مثلِ آمدنش مریض
مثل بودنش در ارتفاعِ من می دانم 
خیلی می دانم
سالها بالا هستم(اشاره به گفته هایِ فروهرِ تشویقی که جدیدا تا میگه من سالهاست که بالام همش بالام.نصفِ بیشترِ اعضا گروه را ترک می کنند) 
من همسطحِ خدا هستم
من از آن بالا شما را می بینم که خیلی ریز هستید
من خیلی کارم درسته
نامردها نزنید
نه
بزنید
اصلا نه
! نه بزنید! نه نزنید!
نامردا اگر می زنید کوک را دو رج راست یه رج چپ
آهان بعد افیون را بالا و پایین شیافت کنید
به روح قبر پدرِ ملایم هم صلوات
که ما عادت به خطابه خیلی داریم
و یک درجه یِ افتخاریِ "سید" هم بهمان دادند
و شدیم "سید سیروس"
از بچه های بخارا هستیم
آلو را از درخت تِز می کنیم
با برگِ چغندرِ سیاه
با شورش در شهر
با حلوای تن تنانی
تا نخوری ندانی
بزنی زمین هوا میره
من که تورو ندیدم
از عاطفه شنیدم
که خواهر عروسی
اما یه کم ملوسی
احمدِ بالا بالا
شغاله یِ شغالا
من که شعر نمی گویم
Flamme
من خود شعر شده ام
Flamme
من شعر ازم ساطع می شود
بلند
مثلِ آلتِ قتاله یِ بی خطرِ تبریز
که از بس به عرفان فکر کرد
یادش رفت شبهای جمعه با زنش بخوابد
زنش هم هرجایی که شد خوابید
نه ! اشتباه نکنید
هرجایی که شد منظور اینست که هرجایی که توانست
هرجایی که توانست شد
هرجایی که هرجایی نبود
فقط یک جایی بود در میانِ باقیِ جاهها
هِی مرغ جا جا کرد
هِی رقصِ پا شد
هِی نازِ کمرِ جمیله
در راهِ آبودان
با مزه یِ گردریز هایِ بی امان
هِی عرب ها شعر گفتند
روی سنگِ دستشویی خاطره نوشتند
و سی سال با عربها بودم
سی سال هیچ گونه سمپاتی به یاد گرفتنِ عربی نداشتم
سی سال فقط یاد گرفتم بگو "هلو" 
کیفِ حالک؟اشلونکِ خویه؟
How are you یِ 
هاوآریوی عربها
بد جوری آریوی برزن و کوی
و کوچه
و بازار
و بعد سوق پیدا کردیم به بازار
واحه
بیابان
شتر
کسی  داد زد
"عامو واللّو یه کمم بیو اینور بازار" 
 یه کمم بیو سرِ گذرِ محله سنگ تراشون
سرِ جنازه هایِ بی کفنِ بچه هایِ " گودِ عربون" که از بی فرهنگی 
با سیمِ چراغ برق سلفی می گرفتند
و بخدا بی تقصیر بودند
فقط فرهنگ نداشتند
بایست باز قومِ با شخصیتِ پارسی مثلِ سگ پارس می کرد
و جلویشان شیر می شد
و الا دوباره هوسِ نِ مو بورِ یونانی 
به اسارت گرفته شده در سپاهِ عرب
 نِ تاسمانی
که حلقه در نوکِ
با نوارِ هایده
اشک می ریزند
و روی روس و قزاز و خیارِ پنیری را 
سفید
که از شرمِ نگاهِ هوسناکِ یک مرد
قند تویِ دلش آب می شود
و وای به حالِ وقتی که تورا تنها در گوشه رینگ گیر بیاورد
و وای به حال آنکه راهش را باز بگذاری تا راهِ خانه ات را پیدا کند
عینِ ببرهای تامیل از عقب سبقت می گیرد
از راست عاشق می شود 
از چپ سگ
از پایین گاو
و هی مقدس می شود هِی "ما"
هی مقدس می شود هِی " ما"
هِی از کوره در می رود هِی من
هِی عاشقِ من می شود
هِی او
هِی از او به هیچ کجایم پناهی نیست
هِی گاوِ مش حسن مقدس می شود
هِی حشو و نمو پیدا می کند
هِی بژغاله خوب از علفِ سبز
شیر می شود
هِی آب در شیرِ نِ تاسمانی
از لوله سماور قهوه می چکاند
هِی فردا که بیدار می شود چای
تف به رویِ بی هوایِ سگ
تف به وفایِ گربه
تف که تف می مانَد
کمی ضمه برایت کسره میآورم شعر فتحه
فتحه قمه ضمه
زنِ تو مالِ من
انگشترِ تو در انگشتِ زنِ من
مالِ من در مال ِ تو
مالِ تو در مالِ من
اصلا بیا املاکمان را نصف نصف در هم کنیم
بلکه از هجرتِ سیب به نشاء پهلو به پهلو کف کردیم و به پوست تنت هوایِ غربت مالیدم
هِی شعر بود که نالیدم
هِی تویِ محله یِ لرها شعر شدم
رویِ قبرِ بنگ و ترشپیاله
هِی با بویِ بهارِ نارنج بی وقت پِیِ ردِّ دروازه کازرون، حلوای اسارتِ مُغول را پخش کردند
که از شیرِ زیرِ پایِ مادرِ شاه عباس
زاینده رود، تقاصِ خونِ شاه عباس
بالعباس
عباس، تمام جنسها سنگ بود
تمام سنگها جنس
تمامِ ما بی جنس
تمامِ هرچه که از حلقومِ شنبلیله چیدیم باز هم به رویِ جزوه نیفتاد
شب تا صبح از داغِ چروکیدنِ دندانها
شب را صبح کرد
شب را شیشه ای ساخت
افتاده از دستِ اوسّا 
به ضیافتِ یک تشدید که در هوایِ آبعلی دوغ شد
و از ننگِ گز هایِ خیابانِ امام
ردِّ منقلِ عبدلی را گرفت
و هِی مثلِ الاغِ عاریه ای
دود گرفت توی ِ شکمش بالا آورد
همه جنس های ِ مرا بالا کشید
بجاش شب از دهانش آبِ خویله
اسبِ طویله
هِی آسکاریسِ تویِ معده اش
لول می خورد
تویِ خواب آه می کشید
من مدام پیِ ردِ صدایش راست
در گوشِ چپش می کردم
پنبه
از گوشِ راستش اذان می گفتم
رومانتیک
از نازِ لبانشِ بوی بوسه می آمد
نوک می زد
رویِ ِ گاو
هِی شیر میداد
هی با پا می زد سطل را می ریخت
هِی پیام میداد به رئیس بانک ملی که زنت گه خورده از دنده چپ بلند شده
اصلا زنِ من یک دنده یِ چپ نداشته از روزِ اول
و اِلّا شیطان از کجا تا ته توی دهانش گذاشت مسقطی
و هی از مسقط تا امان
هِی از عمان تا بیروت
هِی دخترانِ لبنانی وسطِ خواب را پالیدند
هِی اسب ها راست راست یس خواندند در گوشِ خرها
الاغ ها عر زدند.


هوا مثلِ صفِ بنزین معطّلِ عشوه های شبِ چلّه است

هواخواهان در ایران تنها

معترضین در آبِ چشمه عکسِ رخ یار دیده اند

و ما از همه اتفاقاتِ جهان، نقشِ خویش را غایبیم.

چه بهتر که چند روزی هر ارتباطی بجز روی تو قطع

که رویِ تو حضورِ قاطعِ اعجاز است.

دور تا دور مرا کُفرِ لَعین با چرکابه ریشِ طالبانیَش گرفته

و از رنگِ رجِ دندانش کفاره یِ صبحگاهی باید داد.

گفتم، یعنی خواستم بگویم: توی آئینه را نگاه کن

به صفِ رج گونه یِ زردِ و تعفنِ افسرده گیت

که در مجاز و عیان است چه حاجت به بیان

و شهاب الدین سمرقندی هم به شهاب لعنت می فرستد

با آن موههایِ ژیگولِ " بیا منو بکن"

ای خدا ای رسولِ خدا

تو دستِ خدا بودی از آستینِ چهارمحالِ اصفهان

به در 

که گاهی لب به لبِ منقل

هوسِ بریانی مرغ را به شوشتر ی بازی در میاری

آی ی آی حطّه

دردِ باختن به اعراب در قادسیه هم همینجور حل شد

ما نقشِ خویش دیدیم در ترامه یِ روزانه که بیخودی شل کردیم

گرگه اومد و بُردش 

سیاهه سرپا نشست و خوردش

حالا بخورش

تا ترازِ بعدی که هیچگاه دست به دستِ کلینیک

کُردی نرقصی


محیط وبلاگ امن است، مثل تنهائیِ عمیق من

مثلِ وقتی که با تنهائیِ خودم خلوت می کنم

مثلِ نوشته هایم بی ته و از بالا 

به پایین

نوشته می شود

مثلِ زنده در گی(گه)

زندگیِ کِرمهای عظیم الجثه در میانِ آدمهای آلمانی

ما چند تا عصرحجریِ این قرنیِ تابلو

در ایستگاه مرکزیِ مترو

به دنبالِ ژن هایِ دوایِ خوب

مثلِ کفتار، حِسِّ در آغوشیِ وسطِ متمدنِ اروپایی می کشیدیم

آیس پایس با برگ اسیدِ یونجه یِ نفهم

بفهم/ نمی فهمم

من گاوِ مش حسنم

که مرا گاو نمود

کلیدِ آخور را قرض گرفت

و در پرورشِ قارچ هایِ Made in Amerika

تمامِ گلپرهای خانه ام به تاراجِ افغان رفت

نفسم درد گرفت وقتی دیدم که گاو شده ام

و بزرگترین افتخارم این است که نُه من شیری نیستم

خونم شیرش مریض است

دردم 

همین است که گاو هستم

و نمی فهمم وقتی پا رویِ گُل می گذارم

روی گل ها

پشتِ سرِ گل، پشت و رو فرقی ندارد می کشم

و از همه تکنیک هایِ شعری همین که از یک کلمه

در سطرِ بالایی

معنای دیگری در این سطر می دوشم

و داغِ حرامزادگیِ نژادِ پستِ سامی را دُمِ دیگری تکان 

میدهم به گاو سلام میدهم به تاج 

روی پا می گذارم ، سوزنی برایِ لقاحِ مصنوعی

در رنگِ کافئینِ بی رگ

که همه اهواز را بی رگ توی دله روی ذغال به گاه دادند در گاهِ خویش

روی چمن، جا دادند، عصرگاه

انجمنِ بی ادبانه یِ شعر بردند/ می رفتم

داغِ چایِ شیرین نشده در فیس و افاده بوک

با شعله رهبرِ جلساتِ انجمنِ شهیادانِ گمنام میشدم

شیدا و قناد و دزفول

روی شهید را بوسه ای فرستادند

می رفتم تا

دیوانه گیم با حسنک با سید حسن

با گاوِ مش حسن

با کلیدِ خانه ام و عصر چهارشنبه که گم شد

جنونی کامل شوم

برای مسخ شدگی در حسِ سبزِ عَلَمِ علا عباس، که بی حسن بگردم انشالله

به حقه بافور 

دادم لب

و یازده بار مثلِ سگ گاو زاییدم در اتاقِ فیزیک

و گاو های لذتبخش رنجش را در رنج های 

سیزده عنصرِ سختِ دهکده حیواناتِ

و جُرج اُوروِلِ هندی

که فقط عارف می توانست مُرغِ سحر را سیمُلِ مشتاق بخواند

آی قشنگ فیلم بازی می کند این مجید

آی قشنگ می گوید ندارم وقتی ندارد

اصلا فکر می کنی ندارد

در حالیکه جیب هایش از حسرتِ معرفت مثلِ دارم هایِ من باد کرده

و هر گاوی مثل خودش را که نیست می دوشد


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آگهی استخدامی معرفی کالا معلمان فردا رادیو جوان rtedusi حقوقدان DIGIKALA دانلود برنامه و بازی نمایندگی پکیج بوتان و ایران رادیاتور